شکلات تلخ

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

آدمایی که تمام امیدشون به تنها بچشونه و اون یه بچه هم به هیچ جایی نمی‌رسه عمیقاً حس همدردی منو جریحه دار می‌کنن.مثل پسرعممیا مثلا پسر رئیس ادارمونیا مثل نیما (شایدم نینا) که تقریبا ۳ سال پیش بهم گفت «یه چیزی بهت بگم ---ات نمی‌ریزه؟؟»گفتم می‌ریزه ولی بگوگفت« امیر من ترنسم شکلات تلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت شکلات تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chocolatetalkh بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 21:22

این ناراحتم می‌کنه که درست زمانی که هم‌نوعان من به شکلی کاملا قانونی به قتل می‌رسن میام اینجا و از میلم به ذرت مکزیکی و چیپس فلفلی صحبت میکنم.سعی کردم دوباره عادی زندگی کنم اما این شدنی نیست. روزی که مهسا پاش رو تو تهران گذاشت نمی‌دونست همه چیز رو تغییر می‌ده. دیگه هیچ چیز نمی‌تونه عادی بشه، هرگز.حرف‌هایی هم هست که ناراحتم می‌کنه و باعث شد چند بار به چند نفر تذکر بدم.مثلا تقلیل خواسته های مردم به مسائل مالیمثلا تحریف آزادی به عنوان بی‌بند و باریمثلا نسبت دادن همه چیز به عربستان، حتی جایی شنیدم امثال من رو نوچه ی بن‌سلمان معرفی کردن.اینا غیر از اینکه اشتباه هستن بی انصافی هم هستن.روزگار عجیبیه ولی می‌دونی... درک این موضوع که من تو این برهه از تاریخ زندگی کردم و چنین جهت گیری ای کردم چیزیه که مطمئنم در آخرین لحظه ی عمرم حس رضایت به من می‌ده :)#۳۳۳ شکلات تلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت شکلات تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chocolatetalkh بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 21:22

دوست داشتم امروز زود برگردم خونه یا اصلا سر کار نرم اما رفتم و بازم تا عصر کارم طول کشید. موقع برگشت که سوار سرویس شدم و تکیه دادم انگار یه تیکه خستگی بودم. پیش خودم فکر کردم که چی؟تمام سختی ها، تمام کارایی که کردم ارزششو داشت؟ من اصلا چرا همه ی این راه رو اومدم؟که چی؟یه لحظه همه چیز معنای خودش رو از دست داد و انگار سقوط کردم.برنامه ی روزمرم بیدارشدن ساعت ۵ صبح، رفتن سر کار، برگشتن ساعت ۷ عصر، دوباره رفتن به باشگاه و آخرش اونجایی تموم میشه که حدود ساعت ۹ قبل از اینکه شام خورده باشم خوابم می‌بره و روز بعد دوباره بیدار میشم: ساعت ۵ :)دیشب اما با هر زحمتی که بود یک ساعت بیشتر بیدار موندم و کتاب خوندم. دوباره میل به تحصیل تو وجودم زنده شد، خب من همیشه دوست داشتم جامعه شناسی یا بوم شناسی بخونم.خوب که به خودم نگاه می‌کنم می‌بینم اصلا و ابدا زندگیم بد نیست. من به هیچ وجه آدم بیچاره ای نیستم اما همیشه جای یه چیزی اینجا خالی بوده.یه چیزی شاید یه شیء، یه صدا، یه نفر، یه اندیشه، یه علم، یه هنر، یه سفر، یه خُلق یا چمیدونم هرچی.اینجا جای یه چیزی خالیه و تا روز پیدا شدنش:خب که چی؟پ.ن:Crying Without Knowing Why شکلات تلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت شکلات تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chocolatetalkh بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 21:22